دو ماهگی و واکسن
سلام ناز ناز خاله دو ماهگیت مبارک عزیزم دیگه کم کم داری برای خودت مردی میشی خاله جان دیروز رفته بودی واکسن بزنی وای وای که چقدر اذیت شدی کلی درد داشتی و پات رو نمیتونستی تکون بدی بشدت گریه میکردی و اشک می ریختی تمام صورتت خیس شده بود من که یه لحظه اشک تو چشمام جمع شدو کلی اعصابم بهم ریخت آخه رامیلا اینطوری نمیشد فقط تب میکرد ولی شما درد داشتی تبت هم کم بود ولی تا بعد ازظهر دردت بهتر شدو خدا رو شکر آروم شدی دیگه رفت تا دو ماه دیگه خدا کنه دیگه اینقدر اذیت نشی .
قد و وزنت هم خدا رو شکر نرمال بوده و همه چی خوبه خوبه شما هم بهتر شدی خیلی کنجکاو شدی همه جا رو نگاه نگاه میکینی و گردنت رو می چرخونی رامیلا که عاشقته همش میگه هادین هادین دستت رو میگره می بوستت کلی باهات بازی میکنه .
خاله جان ١١ مرداد انشالله اگه خدا بخواد میخواییم بریم مسافرت دریاکنار و شما اولین مسافرتت رو تجربه میکنی انشالله که خوش بگذره خاله جونم .
دوست دارم عزیزکمممممممممممممممممممممم.