رادین رادین ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

❤ زندگی ❤

اولین کادوی عسلی

  سلام عسل خاله اومدم ببینم خوبی جیگرم راست خاله جون اولین کادوت رو گرفتی آره خاله از خودم برات یه ست از لوازم بهداشتی جانسون گرفتم و یک پیش بند خوشگل و ناز دوست داشتم که اولین کادو مال خودم باشه تا هر وقت بدنیا اومدی ببینی چه خاله ماهی داری جیگر تو بخورم که هنوز نداریش کوچولو موچولوی خاله می بوسمت . بوسسسسسسسسسسسسس ...
29 مهر 1390

این روزهای تو و مامانت

                        سلام خاله جونی خوبی عزیزم شما رو نمی دونم ولی حال مامانت اصلا خوب نیست همش حالت تهوع داره و هی ناله می کنه چیزی نمی تونه بخوره وروجک داری کلی مامانت رو اذیت می کنی عیبی نداره صبر کن وقتی بیایی می بینی که چقدر حال مامانت خوب میشه و همه چی رو فراموش می کنه من که هر چی بهش می گم باور نمی کنه حقم داره آخه وقتی مامان می شی به معنای کاملش می فهمی که ای بابا اینا که چیزی نیست همش فدای سر بچه ام خاله جون من  که اینطوری بودم وقتی رامیلا به دنیا اومد دیگه هیچ دردی و هیچ خستگی رو متوجه نمی شدم قربونت برم تو هم و...
16 مهر 1390

هنوز خیلی کوچولویی

  سلام کوچولو موچولو امروز معلوم شد که شما یه نی نی ٦ هفته و ٥ روزه هستی . امروز مامانت با مامانی رفته بودن بیمارستان صارم و پیش دکتر رحیمی اون مامانت رو معاینه کرده و گفته که شما ٦ هفته داری انشالله زود زود بزرگ شی راستی مامانت از درد دندون ناله می کنه و باید بره دندونش رو بکشه تو قوی باش تا مامانت راحتتر بتونه دندونش رو بکش آفرین نی نی خوب . ...
10 مهر 1390

با تو بودن . . .

  سلام فرشته آسمونی خاله خوبی عزیزم دیروز اولین گردش خانوادگیت رو رفتی همه با هم خانواده ما با مامان و بابات اول رفتیم هایپراستار خرید کردیم و بعد هم رفتیم دربند که شام بخوریم خیلی خوب بود هوا خنک رو به سردی بود شام هم خیلی خوشمزه بود فقط جای تو خالی بود دختر خاله ات هم که نگو همش شیطونی می کرد و بابات با رامیلا بازی می کرد و اون هم که کیف می کرد عزیزم انشالله زود زود بیایی و باهم بازی کنیم و باهم به گردش بریم قربونت برم من خاله جونم راستی عزیزم اگه انشالله به سلامتی بدنیا بیایی میشی خردادی یعنی خرداد سال ١٣٩١ شما رو می بینیم انشالله خدا جونم پس تا اون موقع خودت مواظب فرشته ما باش . بوسسسسسسسسسسسس برای فرشته خاله .   ...
2 مهر 1390

تو هستی . . .

  سلام کوچولوی خاله عزیزم این وبلاگ رو برات درست کردم تا از خاطرات تو و مامانت برات بنویسم که بدونی چقدر برامون عزیزی . عزیزکم چند روزی بود  که مامانت همش نگران بود و منهم بهش دلداری می دادم تا اینکه ٤ شنبه برای مامانی یه بی بی چک گرفتم وقتی استفاده کرد مطمئن بودم که بارداره ولی فرداش برای اطمینان بیشتر به آزمایشگاه رفت و یه تست داد وقتی که رفتیم جوابش رو بگیریم من نرفتم مامانت رفت و اومد برگه رو ازش گرفتم و دیگه شک به یقین تبدیل شد حالا دیگه یه کوچولو تو شکمش بود خیلی خوشحال شدیم من به مامان بزرگت زنگ زدم مامان بابات و تبریک گفتم مامانت و مامانی هم خیلی خوشحال بودن منهم که ذوق زده شده بودم دیگه نی نی من هم تنها ن...
1 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ زندگی ❤ می باشد